فرشته

فرشته
تا هر کجا که میخواهی پرواز کن
در هر گوشه‌ی این هفت آسمان خدا
پنهان شو.

من ترا خواهم بافت.
من تمامی هفت آسمان را رصد میکنم.
و چرخ‌های آتشینی خواهم ساخت
تا مرا به هرگوشه‌ی گیتی ببرد.

خدا هر چه به تو بال بدهد
بال آروزی من بزرگتر است.

كمي دورتر:

وحشي‌ترين زوزه‌ي گرگهاي گرسنه

كه به بوي گوشت و خون تازه

هوسشان تيز شده است.

بيابان:

كه روزي سبز و گرم بود

سرتاسر با برف سفيد پوشيده شده است.

و اين خون كه تازه است

هر چند از زخمي قديمي

خوني كه قطره قطره حيات را

از او خارج مي‌كند

و با خود مي‌برد.

***

برف مي‌بارد

برف مي‌بارد

بر بيابان

بر تن زخمي

و بر جاده

و بر آرزوي چشماني مشتاق در آنسوي آن

آرزويي كه هيچگاه برآورده نخواهد شد.

«خدايا!

آيا شكوه و اقتدار تو

و هنرمندي بي‌پايانت

جز در كمال رنج و مشقتي

كه براي انسان آفريدي

آنچنانكه به دقت

تمامي منافذ شادي و اميد را بسته‌اي

هيچ نمودي نخواهد داشت؟»

***

اژدهاي برف از زنجير كوه رها مي‌شود

و با نهيبي دهشتناك

سرتاسر منظر را مي‌پوشاند.

پس از آن تنها سكوت است.

سكوتي بي‌پايان بر تپه‌هاي سفيد

كه بي‌شك تجلي قطعي رحمت پروردگار است.

داستان جهان

براي آن جوانه‌ي نو رسته،
در انتهاي شاخه‌‌هاي اين تاك پير،
چگونه داستان جهان را شرح خواهم داد؟

***
دخترم،
آنقدر برگ بر اين جهان پير گذشته است
كه چشمان من و همه‌ي ديگر آدميان براي خواندن آن كافي نيست،
داستان جهان همان است
كه اين نسيم بعد از ظهر به تو مي‌گويد.

شراره‌ي فيروزه

اينكه نتوانم شعر زيبايي برايت بگويم
هيچ از زيبايي تو نخواهد كاست.
من خسته از قله‌اي مي‌آيم
كه تو تازه بر آن فراز مي‌شوي.
هراس مدار
اگر كسي آنرا نبيند
ويا شعري برايش نگويد
اين هيچ از زيبايي آن نخواهد كاست
شكوه زيبايي شكفتن نيلوفر آبي

در بركه‌ي سفيد برف.
بر قله‌ي سفيد برف
تا از پس آن
خورشيد پير
تا ساليان دور
با خود بگرداند
تصوير تنها شراره‌ي فيروزه را
كه به عمر دراز خود ديده است.

دختر ماه دي

در اولين ماه سرد مي‌آيد،
اندكي پس از آمدن پسر انسان،
كوه‌ها
از براي آمدنش
لباس سفيد مي‌پوشند.
و مردمان درختان كاج را آذين مي‌بندند.
كودكان با شوق ديدن برف بخواب مي‌روند،
و خوشدلان چوب‌هاي بازي ليز را آماده مي‌كنند.
نگاهش كنيد:
دختر ماه دي را
بر فراز شهر
كه زير نور آفتاب صبح‌گاهي
مي‌درخشد،
شراره‌ي سرد آفتاب زمستاني!

دو دست

براي من فقط دو دست مانده است،
دو دست كه بيابان‌ها و زمين را در هواي تو مي‌جويند
از سنگ‌ها زخم مي‌خورند و بر خاك خسته پينه‌ مي‌بندند.
دو دست كه ديوارهاي اين اتاق را مي شناسند
و جاي آنها روي هر چيزي مشهود است.
بي آنكه اشك بريزند و يا توان مويه‌شان باشد
به غريب‌ترين وجهي
در نمايشي موهن و بي‌صدا
بر جاي خالي تو تعزيه مي‌كنند.
جايي كه تو بوده‌اي بي آنكه حتي بويي از تو مانده باشد.
براي من دو دست مانده است
بي زباني كه گله كند
بي چشماني كه بخواهند
و حتي بي دلي شكسته
كه ترحم برانگيزد.
براي من دو دست مانده است
دو دست پيله‌ور خشن.
آنها راه‌ها را خواهند ساخت،
كشتزارها و خانه‌ها را،
بي اميد اما از هر آسايش مينويي كه بيايد.
– «دستاني كه ديگر به نوازش نيايند
لاجرم نيكوترين كارشان چلنگريست» –

براي من دو دست مانده است
دو دست گناهكار و نجيب.
آنها مي‌سازند و مي‌كاوند
همه زمين و زمان را
به اميد بازسازي نامحتمل بهشت.
به اميد بازيافت ناممكن نوازش تو.

فرشته

فرشته از ميان برف و بوران
به ميان كلبه مي‌آيد
.
كلبه زير شلاق باد ناله مي‌كند
و آتشي خرد در آتشدان تنها مايه زندگيست
.

***

«تو چه سوزاني آتش
در ميان شعله‌هاي تو ترانه‌ها خاطره مي‌خوانند
و شادي‌هاي كودكي در جرقه‌هاي تو رنگ مي‌گيرد

***

«خدات نگاه دارد
اي پريزاد
.
شعله‌هاي خرد
از شراره چشمان تو رونق مي‌گيرند
و در دستان توست كه چلچله‌ها خواب مي‌بينند

***

«چه سرد است اين شب وحشي
و چه هراسي بر باد مي‌راند
من از صداي شب مي‌ترسم
و انگار زوزه اين تاريكي بي‌پايان است

***

«نامت خير و بركت است،
از هيبت پوچ هراس نكن
شاه‌زادگان از براي يافتنت اسبها را به جولان در‌مي‌آورند
و شجاعت بي‌مثالشان را به خنجر و نيزه محك مي‌زنند

***

«تو چه تاباني
در گرمي تو رنجهاي ساليان بخار مي‌شود
و در چشمانم
اشتياق خوابي هزارساله مي‌سوزد

***

«تو مي‌لرزي
و از پرهاي خيست
چه رنجي چكه مي‌كند
.
بي گمان
فرصت ديدن نگاه تو در خواب
هديه با شكوه خدايان شاعر است

***

خورشيد بر فراز برف خوش مي‌درخشد.
و صداي زنگ گوزن‌هاي اهلي
خوشبختي جاويد را
از آن سر دشت مي‌آورد
.

فلس‌تنان

سالهای درازی باید
پیش از آنکه بیاموزیم
زندگی به سبک فلس‌تن‌ان را

زندگی به سبک سنگسران،
ماهیان اعماق
که در قلبشان جز خونی سرد نیست
.

با چشمانی درشت،
بی آنکه از حیرتی پلک زنند
ساعت‌ها خیره می‌شوند
به سکوت فرسنگ‌ها زیر دریا
.

***

آنها میلیون‌ها سال خاطره را
در استخوان‌های خود گرد آورده‌اند و با اینحال
دم نمی‌زنند
حتی آن هنگام که پوستشان با وحشی‌‌ترین شکل ممکن کنده می‌شود
.

***

سالیان درازی می‌بایست هنوز،
تا بیاموزیم فروتنانه زیستن را
بر روی این سیاره‌ی حقیر
در اعماق این سیاهی بی‌انتها
.