وقتی شکار و شکارچی نهایتا در هم خیره میشوند، این بازی مرگبار پیشبینی است که آغاز میشود. برنده کسی است که دست دیگری را بخواند. شکارچی میخواهد که دست ترا بخواند، حرکت بعدی ترا حدس بزند و راهت را ببندد اگر بفهمد از کدام سو خواهی پرید، کارت ساخته است. پیشگویی آن عمل اسرارآمیزی نیست که ساحره با گوی جهاننمای خود میکند، پیشگویی کار حساس و خطیری است که هر لحظه انجامش میدهیم. پیش از هر تکانی که به خود میدهیم، عواقب آنرا به دقت تا جایی که بتوانیم پیشبینی میکنیم. و همهی آیندهی ما را این محاسبهی خطیر میسازد. آینده را این محاسبه میسازد، چه کسی است که میگوید آینده اجتنابناپذیر است؟ ما آینده را میسازیم، اعتقاد به سرنوشت محتوم، نادیده گرفتن و تحقیر نیروی زندگیست. آن نیروی جاویدانی که آیندهی این کرهی خاکی و تمام گیهان را برای همیشه تغییر داد.
وقتی شکارچی نهایتا ماشه را فشار میدهد، سوال کردن از اینکه آیا میتوانست فشار ندهد، سوالی بیهوده است. او آینده را انتخاب نمیکند. او آنرا میسازد. اراده انتخاب یک راه از میان راههای قابل انتخاب نیست. این تصور که آیندههای محتمل مثل اشیاء موجود روی میز هستند و میشود یکی از آنها را انتخاب کرد، تصوری کاملا اشتباه است. آینده ساخته میشود و شکارچی با تک تک ذرات وجود خود آنرا میسازد. درست است که شکارچی در لحظهی کشیدن ماشه، از میلیاردها، میلیارد ذرهای است که ناگزیر به یکسو خواهند لرزید، اما کیست که ادعا کند که میداند که میتواند بداند که این سو، کدام سو خواهد بود. هر کدام از این میلیاردها میلیارد ذره از ابتدای خلقت مسیری را طی کردهاند. محاسبهی این میلیاردها میلیارد مسیر برای آنکه بدانی که آیا ماشه کشیده خواهد شد، امری عبث و ناشدنی است. دست از لجبازی بردارید. بهتر است قبول کنید که شکارچی وجود دارد، او زنده است و برای زنده ماندن، ماشه را خواهد کشید و مسولیت تمامی عواقبش را خوب و یا بد بر عهده خواهد گرفت.
انکار ارادهی زندگی و فروکاست آن به رفلکسهای مکانیکی، شیطنت نابخشودنی دانشمندان است. زندگی پاسخ دادن به محرکهای بیرونی نیست، زندگی جستجوی فعال در روشهای بهتر بکاربستن ماده و قواعد مکانیکی حاکم بر آن است. زنده بیکار و منتظر نمینشیند تا آینده چه بر او رقم بزند، او آینده را میسازد.
آیین جبرگرایی، تنها تحقیر زندگی نیست، این آیینی شیطانی در انکار هستی و دست کم گرفتن امکانات وجود است. شیطان فرمانروای جهان نیستی است که در پیش نظر مریدان خود، با زیرکی هستی را تحقیر میکند. دنیایی که بشود آنرا با چند فرمول روی یک برگ کاغذ نوشت، بازیی بچهگانه است که میشود به سادگی از آن دست شست. آن لحظهای را تصور کنید که فیزیکدان برجستهای نهایتا «فرمول همه چیز» را پیدا کند، آنرا روی یک برگ کاغذ بنویسد و در کشوی میزش بگذارد و بعد با خسال راحت خمیازه بکشد که دیگر چیزی برای دانستن باقی نمانده است. خدا آنروز را نیاورد…
همه چیز را نمیشود دانست، به یک دلیل ساده که همه چیز هنوز آفریده نشده است. هست توان نگهداری همهی اطلاعاتی که قرار است بوجود بیاید را ندارد. شکارچی وجود خود را به دنیا تحمیل میکند، کسی نمیتواند دنیا را با نادیده گرفتن شکارچی بداند. برای بازگو کردن داستان دنیا، وجود شکارچی الزامی است. نمیشود این داستان را صرفا با گفتن مسیر میلاردها میلیارد ذره سازنده شکارچی تعریف کرد. برای درک داستان باید بپذیری که شکارچی هست، وجود دارد، به شکلی فراتر از آن میلیاردها میلیارد ذره سازنده. البته که بدون آنها شکارچی نبود، اما واضح است که شکارچی فقط آنها نیست. ناممکن است کسی که چیزی از مفهوم شکار و شکارچی نمیداند، بتواند آیندهی شکار نگون بخت را «محاسبه» کند. و در مرتبهی بالاتر، ادعا این است که کسی نمیتواند آیندهی جهان را بدون در نظر گرفتن زندگی بداند.
پیش از زندگی رویدادها صرفا روی میدادند. زندگی اما انجام کارها است. برای اولین بار چیزی در هستی آمد که انجام میداد. انجام دادن بهره جویی از قواعد معین بازی برای رسیدن به مقصود است. مقصودی که در غاییترین شکل خود زنده ماندن است. آنچه زنده نیست هرگز نمیتواند در این بازی شرکت کند. این بازی مرگ و زندگی است. هوشمندی و زیرکی تنها در چارچوب این بازی تعریف میشود. و هرگز ادعای هیچ ماشینی در این مورد پذیرفته نخواهد شد.